جدول جو
جدول جو

معنی پنجه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

پنجه داشتن
نوبت داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجه داشتن
تصویر رنجه داشتن
رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ جَ / جِ)
جانورانی که دارای پنجه اند. (از لغات فرهنگستان، در معنی انگی کوله). و این غلط است چه کلمه انگی کوله بمعنی ناخن ور و ذوالظﱡفر است نه صاحب پنجه
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن:
اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
ملجاء داشتن:
کسی کو ز جاهت ندارد پناه
کسی کو ز عدلت ندارد سپر
چو جسمی بود کش نباشد روان
چو چشمی بود کش نباشد بصر.
امیر معزی
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ نُ / نِ / نَدَ)
آزرده ساختن. آزرده خاطر کردن. اذیت کردن. آزار رساندن. معذب ساختن. رنجه کردن. رجوع به رنجه کردن شود:
هر آن کس که پیش تو گیرد پناه
گرش رنجه داری تو باشد گناه.
فردوسی.
بدو گفت زرمهر کای شهریار
روان را بدین کار رنجه مدار.
فردوسی.
جنگ یکسو نه و دلشاد بزی
خویشتن را ومرا رنجه مدار.
فرخی.
ور نخواهد ماند باتو باغ و خانه خیرخیر
خویشتن رارنجه چون داری و چون شمعون کنی.
ناصرخسرو.
تا چند رنجه دارم در عشق دوست جان
تا چند بسته دارم در بند یار دل.
سوزنی.
خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مراد
می خور انگار که آن نیز وفا و کرم است.
ظهیر فاریابی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ)
مقصر بودن. جرم داشتن. مجرم بودن:
به تو ار نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ دَ)
برقرار و پایدار داشتن. (ناظم الاطباء).
- زنده داشتن آتش، نگذاشتن که بمیرد یعنی خاموش شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دولت تو روغن است وملک چراغ است
زنده توان داشتن چراغ به روغن.
فرخی.
شب وصلت بسی پر خنده دارم
چراغ آشنایی زنده دارم.
نظامی.
- زنده داشتن دل، شاد گردانیدن آن. زنده دل ساختن:
به توفیق و طاعت دلش زنده دار.
سعدی (بوستان).
رجوع به زنده دل شود.
، بیداربودن. (ناظم الاطباء).
- زنده داشتن شب، بیدار ماندن در آن: روزها به عبادت گذاشتی و شبها به طاعت زنده داشتی. (سندبادنامه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ خوَرْ / خُرْ دَ)
دقت داشتن. زیر نظر داشتن. مراقب بودن، نگاه و نظر مرحمت به کسی یا چیزی داشتن. رجوع به توجه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَءْ)
اندوه داشتن. غم داشتن. غمناک بودن. غمگین بودن:
ندارم همی انده خویشتن
ازویست این درد و اندوه من.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزین سان بود گردش روزگار.
فردوسی.
ز پیروزه گون گنبد انده مدار
که پیروز باشد سرانجام کار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ گِ رِ تَ)
مضحک بودن. موجب خنده بودن
لغت نامه دهخدا
زمینه داشتن پروهان داشتن محمل داشتن دلیل داشتن (غالبا بایای نکره ظید) : (پس هر نوع را که از جنس منبعث و بر آن متفرع باشد اسم جنس نهادن و در دایره علی حده آوردن وجهی ندارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه داشتن
تصویر گنه داشتن
گناه داشتن: اگر چه نداری گنه نزد شاه چنان باش پیشش که مرد گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه داشتن
تصویر پناه داشتن
ملجا داشتن ملاذ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه داشتن
تصویر گناه داشتن
مجرم بودن مقصر بودن خطا کار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجه تافتن
تصویر پنجه تافتن
غالب آمدن بر حریف پنجه پیچیدن پنجه تافتن پنجه تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیه داشتن
تصویر بنیه داشتن
ناتوانی توان نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبه داشتن
تصویر جنبه داشتن
((~. تَ))
ظرفیت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
Hold, Keep, Retain, Withhold
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
tenir, garder, retenir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
sostener, mantener, retener
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
trzymać, zatrzymywać, wstrzymywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
держать , удерживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
тримати , утримувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
vasthouden, bewaren, behouden, inhouden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
halten, behalten, zurückhalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
segurar, manter, reter
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
tenere, mantenere, trattenere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
पकड़ना , रखना , बनाए रखना , रोकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
ধরতে , রাখা , ধারণ করা , বন্ধ রাখা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
memegang, menyimpan, mempertahankan, menahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نگه داشتن
تصویر نگه داشتن
잡다 , 유지하다 , 보류하다
دیکشنری فارسی به کره ای